روزى روزگارى موجودات عجيبى در جنگل آزازون زندگى مى كردند . آن ها هرگز كسى را نمى بخشيدند ولى يكى از اين موجودات به اسم خپل بود كه همه رو مى بخشيد . او قدر پدر ، مادر و دوستانش را مى دانست. با دوستانش واقعا صميمى و محبت آميز برخورد مى كرد. او به مادرش كه در جاى ديگر زندگى مى كرد نامه اى داد. مادرش نامه را خواند و نامه ى ديگرى نوشت كه گفت : " تو استعداد نامه نويسى دارى عزيزم " چون او نامه بسيار زيبايى نوشته بود. او با در نظر گرفتن حرف مادرش اين كار را ادامه داد و براى همه ى جزيره نامه هاى محبت آميز مى نوشت . اين كار خپل باعث خوشحالي و رضايت خدا از او شد و همه ى جزيره را باهم مهربان كرد . نويسنده : پوريا رزم آرا ...